امام باقر علیه السلام می فرمایند: پدرم علی بن الحسین علیه السلام هرگز نعمتی از خدا را یاد نمی کردند مگر آن که برای شکر آن نعمت، خدا را سجده می کردند، … و نیز هر گاه حق تعالی شرّی را از ایشان دفع می کرد که از آن بیم داشتند و یا مکر مکر کننده ای را دور می گرداند سجده می نمودند و همچنین بعد از فارغ شدن از نماز واجب و یا اصلاح میان دو کس برای شکر این توفیق سجده می کردند و در جمیع مواضع، سجود آن حضرت به چشم می خورد و به این سبب آن حضرت را «سجّاد» می گفتند.
امام سجاد علیه السلام در امر عبادت و مناجات با حضرت حق از همگان پیشی گرفته بود، چندان که مورد سوال و حتی اعتراض خاندان و یاران خویش قرار می گرفت.
امام علیه السلام در هنگام ادای فریضه نماز، چنان خوف خدا سراسر وجودش را فرا می گرفت که تمام اعضای بدنش می لرزید و چون وارد نماز می شد چنان خشک و بی حرکت می ایستاد که جز آنچه باد از لباسشان تکان می داد دیگر حرکتی از او مشاهده نمی شد. امام باقر علیه السلام عبادت پدرش را چنین توصیف می کنند: «پدرم در نماز قیامی داشتند چون قیام بنده ای ذلیل در پیشگاه سلطانی با شکوه و با هیبت، و نماز او چنان می نمود که نماز وداع است و گویی برای همیشه با آن خداحافظی می کند».
بسیاری از خانواده های محروم و نیازمند مدینه، شبانگاه از لطف و بخشش مردی ناشناس بهره مند می شدند که هرگز او را نشناختند مگر زمانی که علی بن الحسین علیه السلام در گذشت. پس از آن بود که آن مرد ناشناس دیگر به سراغ آنان نیامد و دانستند آن امدادگر ناشناس، حضرت زین العابدین علیه السلام است.
زُهَری یکی از معاصران امام علیه السلام می گوید: «شبی سرد و بارانی، علی بن الحسین علیه السلام را دیدم که آرد و هیزم بر پشت داشت و آن را برای فقیران می برد. گفتم: ای پسر رسول خدا، این چیست؟ حضرت فرمودند: سفری در پیش دارم و توشه آن را آماده کرده ام تا در جای امنی بگذارم. به امام گفتم: اجازه دهید من آن بار را حمل کنم؛ چراکه شأن شما بالاتر از این است، حضرت قبول نکردند و سپس فرمودند: من شأن خود را از حمل باری که در سفر از هلاک شدن نجاتم دهد و ورودم به مقصد را نیکو گرداند، برتر نمی دانم».
امام سجاد علیه السلام در ضمن فرمایشاتی نشانه های شیعه بودن را این گونه بیان می فرمایند: «شیعیان ما، با آثار عبادت و نیز سادگی و بی آلایشی در زندگی شناخته می شوند. در چهره های آنان آثار عبادت نمایان است… هنگامی که همه ساکت و خاموشند، آنان در تقدیس و تسبیح خدایند و آنگاه که همه خوابند، آنها به نماز و نیایش پروردگار می پردازند و آن وقت که دیگران در سرور و خوشی های زودگذر غرق می شوند، آنان در فکر اندیشه های درخشان و اصیل انسانی به سر می برند».
روزی امام سجاد علیه السلام از منزل خارج شد. مردی به او رسید و ناگهان شروع به ناسزا گفتن به امام کرد. همراهان امام خواستند، جوابش را بگویند، ولی آن حضرت فرمود: «رهایش کنید». سپس رو به آن مرد کرد و فرمود: «آیا حاجتی داری تا به تو کمک کنیم؟» آن مرد شرمنده شد و اظهار پشیمانی کرد و سرش را پایین انداخت. آن گاه امام دستور داد هزار درهم به او بدهند. آن مرد در حالی که برمی گشت می گفت: «گواهی می دهم که تو از فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله هستی».
اَصْمعی یکی از اصحاب امام سجاد می گوید: «در شبی مهتابی اطراف خانه خدا طواف می کردم. صدای زیبا و غم انگیزی گوش مرا نوازش داد. به دنبال صاحب صدا رفتم تا این که جوانی را دیدم که دست در پرده خانه کعبه افکنده و چنین مناجات می کند: ای پروردگار من، چشم های بندگان در خواب فرو رفته و ستارگان آسمان یکی پس از دیگری سر به افق مغرب گذاشته و از دیده ها پنهان گردیده و تو خداوند زنده و قیّومی هستی که هرگز خواب تو را فرا نمی گیرد. در این دل شب پادشاهان درِ قصرهای خود را بسته و نگهبان گمارده اند و تنها دری که برای نیازمندان گشوده است درِ خانه توست و من اکنون، با تهی دستی به درگاه تو امید بسته ام…». اَصمعی گوید: «آن قدر این جوان مناجات کرد که بی هوش شد و به روی زمین افتاد. چون نزدیک او رفتم و به دقت به صورتش خیره شدم، متوجه شدم او زین العابدین امام سجاد است».
هیچ نظری موجود نیست